مریم بانو

خواهم رها کنم همه هستی را زیرا در آن مجال درنگم نیست...

مریم بانو

خواهم رها کنم همه هستی را زیرا در آن مجال درنگم نیست...

آشفته

از من مپرس امشب  چرا آشفته ام آشفته

یا بـر لبـی چـون قصـه ای ناگفتـه ام نا گفته

داغم نکن رنجم نده این غم نهفته بهتر

این قصـه ها رنج آوره  ای دل نگفته بهتر

برو دست رو ایـن دلــم نذار غـم مـن حسـاب نداره

چشمائی که چون دریا بشه شبا دیگه خواب نداره

این گفتگو بی حاصله عشق من و او مشکله

داغـــم نکــن رنجـــم نـده ایــن غـم نهفته بهتر

ایــن قصــه هـا رنـــج آوره   ای دل نگفتـه بهتــر

 

از من مپرس امشب چرا آشفته ام آشفته

یا بـر لبـی چون قصـه ای نا گفتـه ام ناگفته

داغم نکن رنجم نده این غم نهفته بهتر

این قصه ها رنج آوره ای دل نگفته بهتر

                                       شعر: تورج نگهبان

جای پا

 در پهن دشت خاطر اندوهبار من

برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است

برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام

بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است

آرام و رنگ باخته و بیکران و صاف

یعنی نشان ز سردی و بی مهری ی من است

در دورگاه تار و خموش خیال من

این برف سال هاست که گسترده دامن است

 چندین فرو نشستگی و گودی ی عمیق

 در صافی ی سفید خموشی فزای اوست

می گسترم نگاه اسفبار خود بر او

 بر می کشم خروش که : این جای پای اوست

ای عشق تازه ، چشم امیدم به سوی توست

 این دشت سرد غمزده را آفتاب کن

این برف از من است ،‌ تو این برف را بسوز

این جای پا ازوست ،‌ تو او را خراب کن


                                             سیمین بهبهانی

زن

زنی را می شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه


ادامه مطلب ...

هرگز نخواب کورش

دارا جهان ندارد،

سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

!هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند،


ادامه مطلب ...

موج

من آن موجم که آرامش ندارم

به آسانی سر سازش ندارم

همیشه در گریز و در گذارم

نمی مانم به یکجا بی قرارم


ادامه مطلب ...