مریم بانو

خواهم رها کنم همه هستی را زیرا در آن مجال درنگم نیست...

مریم بانو

خواهم رها کنم همه هستی را زیرا در آن مجال درنگم نیست...

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر

 

...سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم

بگذشته در آتش همچون روزم

 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر

 

بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم

بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم

 

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم

 

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم

آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم

 

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم

آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم

 

بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی

همچون شمعی به تیره شب ها

 

می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد

بگذر زین قصه ی غم افزا

 

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر

 

سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم

بگذشته در آتش همچون روزم

 

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر

 

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر

 

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر

|                                 تورج نگهبان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد