سمزدایی عاطفی، مصاحبه با دکتر نهضت فرنودی
سمزدایی عاطفی موضوع کلاسهای جدید دکتر نهضت فرنودی، استاد و عضو انجمن روانشناسان آمریکا، است. در این کلاسها به افراد آموخته میشود که چطور با حوادث تلخ گذشته روبرو شوند، بیآنکه این بازبینی در آنها تأثیر منفی بگذارد.
به یادآوردن حوادث تلخ زندگی موضوعی است که بسیاری از آن رنج میبرند. با اینکه این حوادث تنها یک بار در زندگی اتفاق میافتند، اما بازبینی و به خاطر آوردن مجدد آنها در بدن همان سموم شیمیایی را ایجاد میکند که در هنگام وقوع حادثه ایجاد کرده است.
دکتر نهضت فرنودی، روانشناس بالینی دارای برد تخصصی از ایالت کالیفرنیا و استاد و پژوهشگر روانشناسی میانفرهنگی در آمریکا، در توضیح این حوادث میگوید: «این حوادث یاوران شیمیایی دارند. وقتی این یاوران ظاهر میشوند مغز ما خاطرات جدیدی ایجاد میکند و در نتیجه حافظه آن حادثه را به صورت تجربهی جدید میبیند.»
دکتر فرنودی، معاون انجمن روانشناسی ایرانیان مقیم آمریکا، در توضیح روشی که در این کلاسها برای مقابله با تأثیرات منفی بازبینی این حوادث تدریس میشود، در صفحهی فیسبوک خود میگوید: «در این کلاسها سعی میکنیم به صورت گروهی آموزش بدهیم که چگونه میتوان در آلبوم زندگی سیال بود اما روی عکسهای ترسناک زندگی ننشست، مثل مرغ کرچی که روی تخم آسیبها و حوادث تلخ مینشیند و از این کرچی جز جوجههای ناامیدی، خشم و بدبینی چیزی بیرون نمیآید. اگر بتوانیم این مرغ را از ابتدا کیش کنیم تا روی این تخمها ننشیند، از تولد این جوجههای شوم جلوگیری کردهایم که این جزو وظایف روانشناسی پیشگیری است.»
کلاسهای دکتر فرنودی از ۱۱ آوریل در مؤسسهی آموزشی و فرهنگی ابن سینا در آمریکا آغاز شده و اینک نیز ادامه دارد.
دکتر نهضت فرنودی در مورد "سمزدایی عاطفی" یا emotional detoxification با دویچهوله گفتوگو کرده است.
******
مصاحبه با دکتر نهضت فرنودی
دویچهوله: دکتر فرنودی، تصور عموم بر این است که صحبت کردن و زنده کردن خاطرات تلخ گذشته، باعث میشود که آدم سبک شود. ولی شما در معرفی شروع کلاسهای سمزدایی عاطفی گفتهاید که تکرار حوادث تلخ در ذهن، منجر به ترشحات سمومی در بدن میشود که بعدا به صورت عنصر درمیآید. ممکن است در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
دکتر نهضت فرنودی: بله، آنهایی که میگویند روانکاوی و بازنگری گذشتهی شما منجر به رهایی یا حداقل خنثیکردن بارعاطفی آن حوادث میشود، به تکنیکی اشاره میکنند به نام روانکاوی که بسیار طولانی مدت است و از طریق بازسازی ارتباطی که ما به آن «تجربهی دلبندی و دلسپردگی» میگوییم یا « attachment» صورت میگیرد. یعنی روانکاوی میخواهد به شما بینش نوینی دهد که این بینش نوین بتواند به صورت یک بالغ حوادثی را که شما در مقاطعی بسیار دردناک و بزرگتر از آنچه هستند میدیدید، سرجای اصلی خودش بنشاند.
الان که من و شما داریم صحبت میکنیم، لحظهی جدیدی در زندگیمان است. به قول مولانا «هر زمان نو میشود دنیا و ما/ بیخبر از نو شدن اندر بقا». باز در توصیف "شناختدرمانی" از مولانا کمک میگیرم. شعر دیگری دارد که میگوید «ای برادر تو همه اندیشهای». بنابراین cognitive therapy پایهاش را گذاشته است براین که انسان اگر بتواند ذهنش را کنترل کند، آن پدیدهی معروف mind over body در مغز اتفاق میافتد، یعنی ذهن شما میتواند بدن شما را کنترل کند.
یک رخدادی اتفاق میافتد، از آن رخداد ذهن شما معناسازی میکند. اگر این معنا مثبت باشد، حس عاطفهی مثبت و اگر منفی باشد حس عاطفی منفی بهوجود میآید. حس عاطفه رفتار مناسب با خود حس را برمیگزیند. بنابراین رفتارهای شما مثبت یا منفی میشود. این رفتار مثبت یا منفی هم به رابطه یا حوضچهی رابطه ریخته میشود و به این ترتیب انسان یا در روابطش دشواری بیشتر برای خودش بهوجود میآورد یا روابطش را بهبود میبخشد. بنابراین در کلاس emotional detoxification من به طور خیلی خلاصه به این عناصر اشاره میکنم که تمام احساسات و عواطف ما از دو ریشهی ترس یا عشق ناشی میشوند.
رفتارهایی که از عشق ناشی میشوند، بدن ما را در بهترین وضعیت متعادل بیوشیمیایی و حسی و رفتاری خودش قرار میدهد و positiv state of mind یا وضعیت ذهن مثبت بر ما حاکم میشود. انسان وقتی عاشق میشود نسبت به همه سخاوتمند و با گذشت است. این positiv state of mind یا وضعیت مثبت ذهن است.
اما آن سری از عواطفی که از ترس ناشی میشوند، آن عواطف تمام احساسات منفی در این state of mind است. این وضعیتی خاص از مغز است که در آن از جمله خشم، کینه، طمع و خست وجود دارد. چون مثلا ریشهی خست، وحشت از ناداری یا از دست رفتن آنچیزی است که من دارم. بنابراین تمام این عواطف منفی از ترس ناشی میشود.
حسد ریشهاش چیست؟ میترسم آنچه دارم، دیگری ببرد. بنابراین در "سمزدایی عاطفی" ما اول ترسهایمان را مشخص میکنیم. حتی من به طور سمبلیک فیلمی را پخش می کنم که در آن یک شومینه در حال سوختن است و در آن صدای جرقههای هیزمش هم میآید. من این فیلم را روی دیوار پخش میکنم. یعنی این روی دیوار هست و شاگردهای کلاس آن را میبینند و بعد در لحظهای که آخر کلاس است، معمولا نیم ساعت یا ۲۰دقیقهی آخر کلاس، من از بچهها که در یک حالت نسبتا نیمه مدیتیشن فرو میروند و در آنجا آدم دسترسی بیشتری به ترسهای خودش دارد، میخواهم که تک تک ترسهایشان را روی کاغذ بنویسند و بعد کاغذ را مچاله کنند و درون این آتشی که جلویشان هست بیندازند و ببینند که وقتی آن ترس میرود، وضعیت ذهنیشان به چه شکل درمیآید.
آنچه مسلم است این است که ما وقتی ترس داریم، همراه با آن وضعیت خاص بیوشیمیایی مغز هم داریم، یعنی بالابودن میزان کورتیزون، نور آدرنالین یا نور اپینفرین. این عناصر شیمیایی بدن ما را به وضیعتی درمیآورند که گویا خطری همین اکنون هستی ما را تهدید میکند. در این وضعیت مسموم ما سلولهایمان را با عجله به سمت پیری میبریم. سلولهای بدنمان را در معرض مواد شیمیایی غیرمفیدی قرار میدهیم که میتواند منجر به انواع بیماریها و اختلالات سایکوسوماتیک (روانتنی) شود.
دو واکنش اصلی در رابطه با حوادث تلخ وجود دارد. عدهای دائم آن را زنده میکنند، عدهای نیز به شدت از آن فرار میکنند و در واقع پساش میزنند. این پس زدن چه تأثیراتی دارد؟
ببینید ما واکنشهای گیرکردن یا دور ریختن را جزو واکنشهای نابالغ میدانیم. انسان بالغ کسی است که واقعیت و همچنین آنچه که به واقعیت چسبیده است را میبیند، یعنی زمان را. بله، در آن زمان این اتفاق این عوارض را روی من داشت، ولی آیا ۱۰ سال بعد هم همینطور است؟
من مراجعهای داشتم: پزشکی در سن ۸۶ سالگی که با خانمش به شدت کتککاری کرده بود. من این آقای دکتر را ملاقات کردم که ببینم ریشهی این دعواها واقعا چیست؟
البته آن آقا بیمار بود، ولی جملهای را میگفت و خانمش تأیید میکرد که شاید بیش از به قول خودش ۱۵۰۰ بار تکرارش کرده بود. موضوع این بوده که وقتی نشسته بودند غذا میخوردند، این آقا یکهو میگوید چرا مادر تو آن زمان، یعنی حدود ۶۰ سال پیش، وقتی جمعه رفتیم خانهشان چلوکباب بخوریم، برای باجناق من دو سیخ چنجه گذاشت و برای من یک سیخ گذاشت که نصفاش هم سوخته بود.
یعنی مغز به حادثهای که حدود ۶۰ سال پیش اتفاق افتاده چسبیده است. البته این را هم من باید بگویم که معمولا ما همه یکسری core hurt یا دردهایی اساسی داریم. مثل درد اساسی این پزشکی که مادر زنش یک سیخ برای او گذاشته و دو سیخ برای باجناقش، درد اساسی او این است که من را دوست ندارند و یا من به اندازهی بقیه خوب نیستند. من در کار درمانی، معمولا این core hurt را شناسایی میکنم. چون وقتی یک درد اساسی وجود دارد، در حاشیهاش قصههای مکرر فرم میگیرند.
مهمترین مسئله این است که ما چه کار کنیم که خاطرات تلخ در ذهنمان تداعی شود، اما اجازه ندهیم آن تأثیرات منفی را روی بدنمان بگذارد. شما روشی را پیشنهاد کردهاید به نام post traumatic stress disorder ممکن است در این مورد توضیح دهید؟
این روش خلق من نبوده بلکه این روش نتیجهی مطالعات جهان روانشناسی امروز است و من فقط در آنجا نقلاش کردهام. گفتم شیوهای هست به نام post traumatic stress disorder یا "پسضربههای ناشی از حوادث هولناک زندگی" یا "پی تی اس دی".
ما وقتی ضربهی هولناکی را در زندگی تجربه میکنیم، پس ضربهاش برایمان میماند. post traumatic stress disorder اختلالاتی به وجود میآورند که روی کیفیت زندگی ما سایه میاندازد، درست مثل کسی که یک بار روی پلی تصادف کرده ولی هر زمان دیگر، ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر، که میخواهد از روی آن پل رد شود، یکهو دستهایش روی فرمان اتومبیل سفت میشود یا قلبش شروع میکند به تند زدن یا حتی گلویش خشک میشود. یعنی واکنشهایی که انگار همان تصادف دوباره میخواهد زنده شود و برگردد. برای همین ما شیوههای درمانی "پی تی اس دی" داریم از طریق حساسیتزدایی، از طریق بازنگری به حادثه و پیدا کردن کنترل روی حوادث.
اما آنچه جدید است این است که ما بتوانیم در اتاق درمانی، وقتی مراجعهکننده دارد به ضربات هولناک عاطفی زندگیاش برمیگردد، اعصاب خودکار او را به طور موقت از کار بیندازیم و او را در نوعی خواب حسی فرو ببریم که این کار را "بتا بلاکر"ها میکنند. betablocker مثل ایندرال که داروییاست که برای تپش قلب افراد تجویز میشود.
معمولا بیشتر از همین betablocker ها استفاده میکنیم که از یکطرف به هوشیاری و حافظه دست نمیزند ولی از طرف دیگر اعصاب خودکار یا سمپاتیک را کنترل میکند، یعنی اعصابی که به فرمان ما نیستند، قصه را با واقعیت اشتباه میگیرند و سموم خودشان را ترشح میکنند و بدن را در حال تکرار آن حادثه میبرند.
معمولا این طور است که یک روانپزشک و روانشناس در جوار هم کار میکنند، و مریض نیم ساعت قبل از این که به اتاق بیاید از یک بتابلاکر زیر نظر پزشک استفاده میکند و بعد میآید به مطب. این betablocker بین سه تا چهار ساعت میتواند عملکرد اعصاب خودکار را متوقف کند. نتیجه چه میشود؟
نتیجه این است که بعد از چند جلسه، آن فرد بازبینی آن حادثه را دارد ولی حالت جسمی که به هنگام وقوع آن حادثه داشته، دیگر تکرار نمیشود. این نوعی حساسیتزدایی و حافظهای جدید است که انسان میتواند به طور قطعی بگوید خب که چه؟ یا این نیز که گذشت و به این صورت روی آن کنترل پیدا کند. تمام مسئله این است که ما چقدر ذهنمان را در کنترل شناخت خودمان از یک واقعیت داشته باشیم.
مصاحبهگر: فریبا والیات
مرسی مریم جان بسیار آموزنده بود... فقط اگر روش درمان هم بگذاری خوبه
خیلی جالب بود. ممنون.