یاران
یاران زه چه رو رشته الفت بگسستند عهدی که روا بود دگر باره نبستند
آن مردمکان از سر اندیشه ندیدند که این بی خردان حرمت انسان بشکستند
ما را دگر از تعنه دشمن گله ای نیست که آن عهد که بستیم رفیقان بشکستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند اندوه،
که بر دوست ره خانه ببستند
تورج نگهبان
چه زیباست ... مرسی مریم جون